سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]
دخترک
 
ای دوست دوست

در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفت اگر دوستی ، پس چه در آن پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

گفت در آن آب و گل دیده ام از دور دل

او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفتمش این هم دمی ست ، گفت عجب عالمی ست !

ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

در چو به رویم گشود ، چمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

این شعر خیلی دوستش دارم و اکثر اوقات زمزمش می کنم امیدوارم خوشتون بیاد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/2/10:: 7:40 عصر     |     () نظر